... میدانستم دیگر برنمیگردد چون شهادت او هم ماجرا دارد، قبل از اینکه عازم سوریه شوند میگفتند “دلم میخواهد نشانهای همراهم باشد که اگر دشمن من را اسیر کرد دیگر من را رها نکند”.
آقامحسن میگفت “من نمیترسم و در چشمان آنها نگاه میکنم و
میگویم که شیعه امام علی(ع) هستم”.
به این نتیجه رسیدم که دُر نجف را برای او بخرم البته این دُر را هدیه گرفته بودم، آقا محسن گفت “عبارت “یا زهرا” را روی آن حکاکی کنیم”، این کار را هم انجام دادم و آقامحسن انگشتر را دستش کرد و سپس راهی سوریه شد...
وقتی همه میگفتند که “دعا کنید برگردد” من میگفتم “غیرممکن است... او میگوید که شیعه امیرالمؤمنین(ع) است”!
خاطره همسر شهید - برنامه تلویزیونی زنده رود
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.